شاعر: عبدالجبار کاکایی


این دل امشب آتشی انگیخته ست
شوق را با سرکشی آمیخته ست
چشم بیدار من امشب ریخته ست
سوگوار اشک‌های ریخته ست
آسمان بوی اجبات می‌دهد
بس که قندیل دعا آیخته ست
«بازهم دست نوازش دیر کرد
گریه ما را سخت غافلگیر کرد»

ای بخواب نرم ساحل ساخته
بادبان بازگشت افراخته
در شتاب آهنگ موج و باد و بحر
لنگر تردید را انداخته
در حصار رشتۀ شمشیرها
زهرۀ مردانگی را باخته
«سر برآور زخم تیغ ما ببین
رشتۀ آه و دریغ ما ببین»

این ولایت شهرۀ افسانه‌هاست
خاک گمنام قلندر خانه‌هاست
پارۀ پیراهن خونین او
بیرق آباد تمام شانه‌هاست
در هجوم منجنیق دردها
بهترین آبادی ویرانه‌هاست
«حیف! دستان شما آسوده شد
با غلاف تیغ‌ها آلوده شد»

زنده می‌داریم آن آشوب را
موج‌های سخت ساحل کوب را
بیرق اندیشۀ خود می‌کنیم
ما وصیت‌نامۀ آن خوب را
تارها سازیم از چنگال کفر
آرزو آباد آن محبوب را
«کربلا بغض گلوی ما شده
خون ما آب وضوی ما شده»